جدول جو
جدول جو

معنی شوریده گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

شوریده گشتن
(خَ بُ دَ)
آشفته شدن. منقلب شدن. نابسامان شدن. به طغیان گراییدن. آشفتگی یافتن: نواحی ختلان شوریده گشته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410). حاجب سباشی به خراسان رفت و جبال بدین سبب شوریده گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 509). چون کار شوریده گشت این فقیه آزادمرد از وطن خویش بیفتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 606). همان عادت فروگرفت که با مردمان همی داشت، مردمان سیستان شوریده گشتند. (راحهالصدور راوندی).
- شوریده گشتن کار بر کسی، آشفته شدن و مشوش شدن و پریشان و نابسامان شدن کار بر او: هرگاه که پادشاه عطا ندهد و سیاست هم بر جایگاه نراند همه کارها بر وی شوریده و تباه گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوریده شدن
تصویر شوریده شدن
پریشان شدن، آشفته شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
پوسیدن. پوسیده شدن:
چو پی سست و پوسیده گشت استخوان
دگر قصۀ سخت روئی مخوان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ قَ کَ / کِ دَ)
شوراندن. به حال طغیان کشاندن: او (ملک بخارا) به امیر خراسان اسد بن عبداﷲ نامه نوشت که به بخارامردی پدید آمده است و ولایت بر ما شوریده میدارد قومی را بخلاف ما... (تاریخ بخارای نرشخی ص 71). میگویندکه اسلام آوردیم و دروغ میگویند، اسلام به زبان آورده اند و به دل به همان کار خویش مشغولند و بدین بهانه ولایت و ملک شوریده میدارند. (تاریخ بخارای نرشخی)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ یَ دَ)
بریده گردیدن. بریده شدن. منقطع شدن:
ور سایه ز من بریده گردد
هم نیست عجب ز روزگارم.
خاقانی.
انقطاع، بریده گشتن و گسستن رسن. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ پُ)
سرکش و نافرمان. (ناظم الاطباء). شورپشت. (از آنندراج). رجوع به شورپشت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوسیده گشتن
تصویر پوسیده گشتن
پوسیدن پوسیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار